نسیان به قلم سمانه حسینی
پارت پنجاه و نهم :
نوشین به سرعت به سمتم آمد و دستم را
محکم گرفت_ خدا مرگم بده سایه فکر کنم من و تعقیب کرده فهمیده تو اینجایی.
گیج و درمانده، بدون آنکه حتی بفهمم نوشین چه گفته آرام از جایم بلند شدم و بی آنکه چیزی بگویم به سمت اتاق راه افتادم.
قلبم آنقدر تند میزد که احساس میکردم دوباره برای اولین بار است میخواهم ببینمش. به سمت پنجره
رفتم و با نفس های عمیق سعی کردم خودم را آرام کنم. به زحمت لباس
مطالعهی این پارت حدودا ۹ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۵ ساعت پیش تقدیم شما شده است.

سمانه حسینی | نویسنده رمان
موافقم😁🤌🏻
۵ ساعت پیشسهیلا
1عه من فکر کردم فقط خودم عاشق عصبانیتای حامدم🤣🤭
۵ ساعت پیشپری
0نهههههه منم هستم😂
۵ ساعت پیشسرو
2وای سهیلاجون عضو جدید داریم ای کاش پری خانوم پایه ی کامنت گذاشتن باشه نه مثل بقیه فقط بیاد بخونه وبره
۴ ساعت پیشسهیلا
1آره پری جون تازه اومده به نظرم ولی فکر کنم مثل خودمون پایه باشه🤌🏻😜
۴ ساعت پیش
سمانه حسینی | نویسنده رمان
بله پری جون تازه عضو شده و دقیقا مثل خودتون خیلی گل و مهربونه🥰
۴ ساعت پیشپری
0اخ قربونت برم سمانه جان😍😍😍
۴ ساعت پیشسرو
1سلام خوش آمدی به رمان خیر مقدم عرض میکنم عزیزم
۴ ساعت پیشپری
0قربون شما برم😍 مرسی. ماشالا اینقدر فضای این رمان خوبه و نویسنده محترم مهربونه و شما دوستان باحالید ادم دلش نمیاد کامنت نذاره
۴ ساعت پیشسرو
1این نظر لطف شما رو میرسونه ولی سمانه جون واقعا معرکه است از همه لحاظ بقیه هم همین رو گفتن وای پارت بعدی خبری ازشون نشد وفقط منو سهیلا جون موندیم تنهای تنها
۴ ساعت پیشپری
0نه من خیلی دوست دارم همراه باشم با رمان. الان عضو سه تا رمان دیگه ام ولی خب از اینجا خیلی بیشتر خوشم اومد. منم دیگه با شما و سهیلا جون تو یه گروهم 😉
۴ ساعت پیشسرو
2وای داشتم میمردم گفتم نکنه باز لال بشه و زبون به دهن بگیره و حرف نزنه ذاشتم سکته میکردم
۵ ساعت پیش
سمانه حسینی | نویسنده رمان
نه نگران نباش🥰
۵ ساعت پیشسهیلا
1من دلم داشت مثل سیر و سرکه میجوشید😑
۵ ساعت پیشسرو
1وای من کم مونده بود برم بزنم تو گوشش و بگم حرف بزن لال نشو
۴ ساعت پیشسهیلا
0دلم میخواست منم خفه اش کنم اینقدر زجر داد حامد و البته خودشم گناه داره ها ولی حامد جگرگوشه منه🥲
۴ ساعت پیشسرو
2خداروشکر که حرف دلش رو زد وحامد هم نرفت معرکه بود دختر
۵ ساعت پیش
سمانه حسینی | نویسنده رمان
هر چند که حامد و اذیت کرد اما آخرش حرفش و زد🥺
۵ ساعت پیشسرو
2این متین هم انگار موش رو آتیش زدم تا اسمش را آوردم سروکله پیداشد نکبت
۵ ساعت پیش
سمانه حسینی | نویسنده رمان
نباید اسمش و می آوردی 😂
۵ ساعت پیشپری
2عجب پارت درجه یکی بود ارزش انتظار کشیدن و داشت واقعا
۵ ساعت پیش
سمانه حسینی | نویسنده رمان
قربونت🥰
۵ ساعت پیشسرو
1وای وای موسیقی رو نگو دیگه حسابی آتیش به دلمون زد
۵ ساعت پیش
سمانه حسینی | نویسنده رمان
نمک روی زخمه به قول یکی از بچه ها😂
۵ ساعت پیشپری
1یکی به متین بگه خواهشا دیگه تو یکی برو دست از سر حامد بردار😡
۵ ساعت پیش
سمانه حسینی | نویسنده رمان
والا به خدا
۵ ساعت پیشسهیلا
2هر چی جلوتر میریم هی میگم دیگه این پارت ته قشنگیه ولی واقعا همش قشنگ و قشنگ تر میشه 🤌🏻😭
۵ ساعت پیش
سمانه حسینی | نویسنده رمان
عزیزمی🥰💕
۵ ساعت پیشسهیلا
2رفته پیش ساره که بگه از سایه دلخوره ای خدااااااااااا 🥺
۵ ساعت پیش
سمانه حسینی | نویسنده رمان
آره 🥺
۵ ساعت پیشسهیلا
2اخ الهی بمیرم واسه دلت حامد یعنی به معنای واقعی کلمه دلباخته ست🥺💔
۵ ساعت پیش
سمانه حسینی | نویسنده رمان
واقعا🥺
۵ ساعت پیش
لطفا صبر کنید...
پری
1یعنی عاشق این عصبانیت های حامدم خیلی جذاب میشه وقتی عصبانی میشه😁